از استثناگرایی آمریکا تا بحران هویت در اروپا

حسین هادوینیا: چنانکه بسیاری از نظریهپردازان غربی اعلام کردهاند، هویت سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا مبتنی بر مولفهای به نام استثناگرایی (Exceptionalism) است. «جاناتان مونتن» معتقد است نتیجه چنین تفکری، تقویت برخی باورها در میان مقامات آمریکایی است؛ اینکه آمریکا موجودی یگانه و استثنایی است که ماموریت دارد انگارهها و اصول لیبرالیستی را در جهان انعکاس دهد. وجه اشتراک سیاستمداران و مقامات اجرایی آمریکایی در طول دهههای اخیر، باور نسبت به همین «استثناگرایی» است. در این معادله، میان سران حزب دموکرات و جمهوریخواه تفاوتی وجود ندارد. هماکنون «دونالد ترامپ» به عنوان رئیسجمهور ایالات متحده، کماکان خود و کشورش را یک استثنا در نظام بینالملل پنداشته و متعاقبا معاهدات، قوانین و توافقاتی را که مغایر امنیت ملی کشورش میداند، زیر سوال میبرد. نکته قابل تامل اینکه اخیرا «جیمی کارتر» و «بیل کلینتون» به عنوان 2 رئیسجمهور اسبق آمریکا، این یکجانبهگرایی- که متاثر از همین استثناگرایی است- را زیر سوال برده و معتقدند واشنگتن باید خود را برای حضور در جهان چندقطبی آماده کند. به عبارت بهتر، متعاقب تحولاتی که از ابتدای هزاره سوم در آمریکا و نظام بینالملل به وقوع پیوسته است، بسیاری از سیاستمداران آمریکایی باور سنتی خود را نسبت به «ابرقدرت بودن» از دست دادهاند و در مقابل واقعیاتی مانند ظهور قدرتهای جدید در جهان، تغییر ماهیت منازعات بینالمللی و... سرگردان به نظر میرسند.
15 تیرماه سال گذشته در جریان برگزاری اجلاس گروه 20، «آنگلا مرکل» صدراعظم آلمان انتقادات صریحی را در تقابل با دیدگاه آمریکا (دولت ترامپ) درباره جهانیسازی مطرح کرد. وی در سخنانش تاکید کرد: «در حالی که ما به دنبال فرصتهایی برای همکاری در جهت منافع متقابل هستیم، جهانیسازی در قدرت اجرایی آمریکا بیشتر به عنوان روندی دیده میشود که در آن مسأله ایجاد شرایط
برد- برد مطرح نبوده، بلکه مسأله برنده و بازنده مطرح است. ظاهرا دولت آمریکا دیگر نمیتواند به خودی خود قدرت نظمدهنده برای همه مناطق جهان باشد. ما میتوانیم این مسأله را به عنوان خبری خوب ارزیابی کنیم».
اما ماجرا به این نقطه ختم نمیشود! حدود 6 ماه پس از اظهارات مرکل و در جریان برگزاری اجلاس اقتصاد جهانی در «داووس»، آنگلا مرکل به همراه «امانوئل مکرون» رئیسجمهور فرانسه درباره بازگشت اروپا به قرن بیستم و پیروزی ملیگرایان و افراطگرایان و تسلط آنها بر قدرت هشدار دادند. مکرون در اینباره عنوان کرد: «اگر من نتوانم دوباره به این جهانیسازی معنا دهم و نتوانم به انسانها بگویم این روند برای آنها خوب است؛ بنابراین در ۵ تا ۱۵ سال آینده ملیگرایان و افراطگرایان پیروز میشوند...».
سخنان مقامات آمریکایی و اروپایی و نوع رفتار آنها در مناسبات داخلی و بینالمللی از ابعاد مختلف قابل تامل است. به نظر میرسد مقامات غربی بشدت درگیر «بازتعریف ماهوی» خود شدهاند. بسیاری از سیاستمداران آمریکایی و اروپایی به تعریفی مشخص از «ماهیت خود» و تطبیق آن با واقعیات جاری در نظام بینالملل دست نیافتهاند. مقامات آمریکایی که تا قبل از آغاز هزاره سوم و بویژه در فاصله سالهای 1991 تا 2000 (پس از فروپاشی شوروی سابق)، جهان را در خدمت اهداف استثناگرایانه خود به عنوان یک ابرقدرت میدیدند، هماکنون شاهد تغییر قواعد بازی در نظام بینالملل هستند. بهعبارت بهتر، «استثناگرایی آمریکا» تنها در اذهان برخی سیاستمداران این کشور ظهور و بروز دارد و در صحنه عمل، این مسأله نمود و عینیت ندارد. برخی نظریهپردازان و سیاستمداران آمریکایی معتقدند «پذیرش شرایط جدید» و «بازتعریف موجودیت آمریکا در دوران پس از جهان تکقطبی» تنها راه موجود برای سردمداران کاخ سفید محسوب میشود. پیششرط این موضوع، «گذار از استثناگرایی» است. موضوعی که هضم آن برای افرادی مانند «دونالد ترامپ» و «جان بولتون» سخت- و حتی ناممکن- به نظر میرسد. با این حال، عدم تطابق «ذهنیت سیاستمداران آمریکایی» با «عینیت جهان امروز» هزینههای ایالات متحده را به صورت تصاعدی در عرصههای داخلی و بینالمللی افزایش خواهد داد.
در آن سوی میدان، اتحادیه اروپایی نیز بیش از هر زمان دیگری درباره «بازتعریف موجودیت خود» احساس سردرگمی میکند. افرادی مانند مرکل و مکرون شاهد افول ارزشها و اصول همگرایی در اتحادیه اروپایی و استقبال شهروندان کشورهای مختلف عضو این مجموعه از گروههای ملیگرا و افراطی هستند. در چنین شرایطی، اروپای واحد چارهای جز «دفرمه کردن خود» و وضع قواعد جدید برای حفظ حیات خود ندارد. حرکت زیگزاگی و رفتارهای متناقض و پارادوکسیکال اروپا در قبال مسائلی مانند برجام، تحولات سوریه و منطقه غرب آسیا و... محصول عدم توانایی اروپا در تعریف جایگاه ثابت خود در نظام بینالملل است. مقامات اروپایی قویا معتقدند زمان گذار از آمریکا فرارسیده و هزینههای بازی در زمین واشنگتن نسبت به فایدههای آن، افزایش یافته است. اتحادیه اروپایی هماکنون در بسیاری از موارد به متغیری وابسته به ایالات متحده تبدیل شده است؛ کشوری که رئیسجمهور فعلی آن [ترامپ] خواستار اضمحلال اروپای واحد و بازگشت گروههای افراطی و ملیگرا به قدرت است! بدون شک، ادامه این بازی به مثابه «خودکشی سیاسی اروپا» خواهد بود.
در نهایت اینکه بنیانهای فکری و تئوریک غرب [آمریکا/ اروپا] در برهه فعلی، نسبت به هر زمان دیگری متزلزلتر به نظر میرسد. اکثریت تئوریسینها و نظریهپردازان غربی به این نتیجه رسیدهاند که مرز میان «مبانی»، «گفتار»، «واقعیات» و «اهداف» در حوزه سیاسی ایالات متحده آمریکا و اروپا به گونهای مخدوش شده که ادامه حیات آنها در نظام بینالملل را با چالش مواجه کرده است. با این حال حضور افرادی مانند دونالد ترامپ در کاخ سفید نهتنها پیامآور «گذار آمریکا از وضعیت موجود» نیست، بلکه نماد و نشانهای محکم دال بر حرکت رو به زوال ایالات متحده است. چنین قاعدهای درباره اتحادیه اروپایی و سیاستمداران آن نیز صدق میکند.